آخرین بازمانده های نسل طلایی ما بودند. آخرین هنرمندان توپ گرد به سنت فوتبال ایرانی. فرهاد مجیدی و علی کریمی. مثل فرش های نفیس قدیمی. تابلوهای مینیاتور لبالب از جزئیات. یادگارهای گذشته. نسلی که فوتبال را در خانه ها آغاز کرد. زمانی که خانه ها هنوز حیاط داشتند. احتمالا حوضی و یک دو درخت. نمونه ای از پسر بچه های پر شر و شوری که در کوچه ها به دنبال توپ می دویدند. در خیابان های کم عرض. در خیابان هایی که بازی ها گاه و بیگاه برای عبور اتومبیل ها قطع می شدند. آخرین نسل بار آمده در فوتبال محلات. استاد بازی های گل کوچک. بازی های سه به سه و چهار به چهار.
این که مجیدی متولد 56 است و کریمی متولد 57 تصادفی نیست. نسل های بعد بازی ها خیابانی را نمی فهمیدند. طعم بازی های گل کوچک را نمی چشیدند. شهرها خیابان ها را می بلعیدند و فوتبال از نوع ایرانی اش که مهارت های فردی را غنا می بخشید بر باد می دادند. محو کردند. به همین دلیل حرکات فرهاد مجیدی هنوز میخکوب کننده است و شیرین. هنوز تماشایی است و سحرآور. مدافعان امروزی نمی دانند با او چه کنند. نمی دانند چگونه مهارش کنند. چرا که فوتبالی که او بازی کرده را بازی نکرده اند. حرکاتی که او انجام داده را انجام نداده اند. دریبل هایش. استارت هایش. حرکت در مناطق محاصره شده و بغل پاهایش ما را پرتاب می کردند به گذشته ها. به دورها. با به یاد آوردن اکبر افتخاری، محمد صادقی، ابراهیم قاسمپور، ایرج دانایی فرد، حسن روشن، ناصر محمد خانی و خیلی های دیگر. خیلی هایی که اکنون جایشان در فوتبال ایران خالی است. خیلی زیاد.
مجیدی هنوز در اوج قرار دارد. در سی و پنج سالگی اش هنوز او را پسر جوانی قلمداد می کنیم (که برتافته از سادگی سیمایش هم هست. از معصومیت نگاهی باوقار). هنوز گل های حساس تیمش را می زند. جلوتر از جوان ها. می دانیم هنوز هم می تواند عصای دست تیم ملی باشد. تیم ملی که نمی داند برای گشودن دروازه ها در صورت نزول کریم انصاری فرد چه کند.
اما ناگهان وداع کرد. خداحافظی. در اوج. پس از زدن سه گل در سه داربی پیاپی درون دروازه رقیب سنتی سرخپوش. با نزدیک شدن به جایگاه افسانه ای صفر ایرانپاک. آن چه اریک کانتونا را به یاد آورد. کانتونایی که خیلی زود در سی سالگی ناگهان وداع کرد و از منچستر یونایتد رفت. همین طور پل اسکولز که در سی سالگی اعلام کرد پیراهن تیم ملی را نخواهد پوشید تا در خدمت باشگاهش باشد.
شاید تصمیم مجیدی برگرفته از خستگی باشد، یا شاید هم بی حوصلگی. در عین حال یادمان نرود سی و پنج ساله شده. سن و سالی که حفظ شرایط جسمی دشوار است و نبرد فیزیکی با بازیکنان پانزده سال جوان تر از خود بسیار سخت. بستن بار سفرهای دور برایش آسان نخواهد بود. همین طور حضور در اردوهای طولانی. به علاوه انتظارات بزرگ. این که او می خواهد آخرین پرده های فوتبالی اش را در اوج به پایان رساند قابل درک است. احتمالا برای همه ما. هم طرفداران استقلال و هم پرسپولیسی ها که تردیدی ندارم در آینده با ستایش از او یاد خواهند کرد. چنان که از ناصر حجازی با احترام فراوان یاد می کنند.
خداحافظی مجیدی، خداحافظی توام با وقار است. آمیخته به احترام. با اشاره به جوانانی که شایسته هستند و پشت خط مانده. باز کردن راه برای دیگران. محض نمونه میلاد میداوودی که در مرز ستاره شدن بسر می برد.
خاطره های ملی او کم شمار ماندند. بسیار کمرنگ. بیست ساله بود که در جام ملت های آسیا 1996 برابر کویت به میدان رفت. ولی جایی در تیم ملی جام جهانی 1998 نیافت. احتمالا نمی تواند افسوس نخورد. آن روزها بیست و دو ساله بود و با طراوت. زمانی که راست یا دروغ می گفتند گروهی در تیم ملی باند قدرت برپا ساخته بودند. گروهی که مجیدی جوان جایی میانشان نداشت. کنار مانده محجوبی بیش نبود. نه گفتن او به تیم ملی مترادف با نه گفتن به تحقق رویای جام جهانی هم هست. شاید تردید دارد در سی و نه سالگی جایی در تیم ملی در صورت سفر به برزیل 2014 خواهد یافت. با این وصف 21 گل در آسیا سابقه بین المللی اش را پر بار کرده. برای همیشه. گل های زیبایش را فراموش نخواهیم کرد. هرگز. هیچ وقت.
وداع فرهاد مجیدی از میادین با بوسیدن پیراهن آبی دشوارتر خواهد بود. دلمان برایش تنگ خواهد شد. خیلی زیاد. یادگار فوتبال غریزی و سنتی فوتبال ما با خداحافظی اش دل های پرشماری را خواهد شکست.
دیگه حرفی نیست...همه جیزو تو مطلب بود....فقط نظر یادتون نره
راستییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی امروز همزمان با روز دختر، تولد منم هست! تولدم مبارک! ایشالا شیرینی خورون دعوتتون میکنم!
مرسی از دوستایی که تو سایت استقلالی....تو پیام رسان خود پارسی بلاگ....توسایت چیتوزیا و نظرات مطالب قبلی بهم تبریک گفتن.... خییلیییییییییییی دوستون دارم
این گلم تقدیم به شما!
یه چیز دیگه:کلی حال میکنم که هم روز تولدم هم ماه تولدم هفته...یعنی شماره کایپیتان عزیییییییییییییییییییییییییییییییییییزم!!!!!!!!!!!!
نویسنده : Blue Girl 9 تاریخ : پنج شنبه 90/7/7