سلام خوبين امروزدوباره شقايق زدبه سرش امابه خيال خودش من نميفهمم مثلاميخوادتوداري کنه ولي بغضش داره اشکمودرمياره خداياااااااااااااااااااااااااااااچيکارکنم ديگه هرجوري شده ميبرم دکتر
امروزظهراومده بودخونمون بعدناهارمن رفتم بيرون يه کاري داشتم شقايق پيش ارش بودانگارارش يه اهنگ غمگين گذاشته بوده اينم دوباره رفته توفکروقتي اومدم ديدم گوشه تخت نشسته وزانوهاشو گرفته توبغلش چشماشوبسته داره بي صداگريه ميکنه اينقدرتو فکر بود که حتي نفهميدمن اومدم من يهوگفتم ارش اين چرتوپرتاچيه گوش ميکني همه ي اهنگاشودليت کردم من اهنگايه غمگينه شقايقوهم ازگوشيش هم ازکامپيوترش پاک کردم وقتي فهميدمن اومدم يهواز جاش پريدزودازجاش پريدواشکاشوپاک کردوخنديدانگارکه هيچي نشده ولي چشاش قرمزبود وپراشک بهش گفتم بيابريم بيرون کارت دارم بردمش تواتاق خودم بهش گفتم ديوونه چرابازم ناراحتي گفت نه من چيزيم نيست خنديدگفت ببين خوشحالم تونگران نباش وسايلشوجمع کردوگفت من ديگه ميرم خونمون گفتم ديگه گريه نکنياجان من گفت باشه عزيزم اگه شب وقت داشتي بياباهم بريم بيرون گفتم حتمارفت خونشون شب که باهم رفتيم بيرون مثلاميخواست من ازاينکه تودلش چيه چيزي نفهمم ياناراحت نباشم به خيالش من نميفهمم خنده هاش زوريه بخاطرمن خودشوميزنه به بيخيالي اينجوري بيشترداقون ميشه اخه مگه چندسالشه که اين همه غم داشته باشه من ميخوام کمکش کنم نه باعث دردش راضيش ميکنم تابريم پيش روانپزشک
اينجوري خيلي عذاب ميکشه