يه چيزي تعريف کنم بخنديم ديشب داشتم باسياوش حرف ميزدم که داداش کوچيکم دروبازکرداومدگفت من ميترسم ابجي پيشه توبخوابم منم گفتم اين حاليش نيسته که من دارم باکي حرف ميزنم بهش گفتم بيابخواب اومدپلوم دستشوگذاشت زيره سرش وزول زدتودهنم که من چي ميگم منم بهش گفتم داداشي مگه نميخوابي گفت داري باکي حرف ميزني گفتم باسميراگفت به من دروغ نگواخه ادم بادوستش اينجوري حرف ميزنه گفتم يعني چي گفت همون اقاهست که اون زنگ زدقطع کردمگه نه يهودادازدسلام خوبي داداش چرااون روزقطع کردي اگه قطع نميکردي خوب حاليت ميکردم تاديگه به خواهره من زنگ نزني بچه پروسياوشم ازاون ورخط زده بو.دزيرخنده من گوشيروقطع کردم به داداشم گفتم بچه پروچي ميگي اين حرفاروکي بهت يادداده چرا چرت وپرت ميگي اصلاپاشه بروبيرون باباروصداميکنما اونم اصلاحرفاتوباور نميکنه بهم گفت بروباباپشتشوبهم کردوخوابيدناراحت شدمنم بهش گفتم ببخشيدداداشي ولي بگوببينم کي اينارويادت داده گفت فاطمه دخترزهراخانم من گفتم توبه دخترزهراخانم چي کارداري گفت مگه چيه دوست دخترمه منم چشمموگردکردم گفتم ديگه نبينم ازاين حرفابزنيا بي ادب من اندازه توبودم دماغمم هم نميتونستم بکشم بالاحالاتو... به جاي اينکه بره جدول ضرب يادبگيره اين چرت وپرتارويادميگيره حالابگير بخواب صبح به مامان خانم ميگم پسرش چه چيزاکه بلدنيست
صبح که پاشودم ديدم منوازروتختم انداخته پايين روزمين سفت واقعادستم نمک نداره حالا موندم چيکارکنم سربه راه بشه براش نگرانم پسره هشت ساله که اين حرفاروبه زنه ديگه بزرگ بشه چي ميشه ماکه اصلافرق دختروپسرونميفهميديم الان اين شديم ديگه چه برسه به اينا