در نبرد با فجرشيرازيان
خبرها
خبرهاي خوش از يمين و يسار پراکنده گشته بسي بي شمارپس از برد به ميدان کرمانيانکه آمد به اردوي استقلاليان
نگون بخت لنگي ببين باژگونيکي چشم پر اشک و دگر پر زخونبه ميدان سر چشمه گشتند حزينسر افکنده و خسته سر بر زمين
خان چهارم- پيروز در پيكاربا شيرازيان
به خان چهارم به ميدن رزم نشسته همه آبيان خوش به بزمز شيرازيان تيم زرد "فجر" نامنشاندار از يلي نام او شاغلاميکي تيم جنگي جوان نام جويهمه شير دل چون غلام شرزه جويهم آمده تا بگيرند کامبه ميدان درآيند وجويند نامارنجخردمند پرويز زرين سخنبلند اختر آن سرور انجمنسپردي به دروازه باني عقاب که وصفش بود صدهزاران کتاب يل باخردمهدي تيز بالچنان رستم پاک ونيکو خصالسپرده يسار را به آن شيرزاد يمينش حمودي يل خوش نهادحنيف و حسيني ببستند ميان که آسوده خاطر شوند آبيانيکي خسرو آن مرد نيکو شرشت دگر آندرانيک مينو بهشتيکي رحمتي نيزه دار دلير کنارش وليد همچنان شرزه شيرنوک حمله اش آرش تيز پاي کاپيتانش ،فرهاد فرخنده رايبرند گوي رندي زميدان رزم نشينند همه آبيان خوش به بزمشرح بازيچو داور بميدان بسوتش دميد يکي شوت فرهاد به ويسي رسيدبزحمت فرستاد آن را برون دل آبيان زين سبب گشته خوندگر بار کيانوش از راه دور فرستاده ويسي به کرنر بزور گل اولچو فرهاد تيز پاي همچون غزال سپهدار همان مرد نيکو خصاليکي توپ از پايشان در ربودبه يک سانترعالي فرستاد زودچو ويسي بشد در مهار ناتوان فروکرد وليد آن بدروازه فجريان گل اول اينگونه آمد پديد چنين شادگون مردمان کس نديد به پايان رسيد نيم اول بچند به رختکن شدند تا نيوشند پندگل دومبترفند پرويز سپهدار گردبميدان شدند آبيان بهر بردهمه فجريان شرزه و کين ستان نهادند روي به دروازه ي آبيانگل دوم بتدبير آن شير جنگي يل پايمردسپهدار آبي سپهدار مردزدشمن ربودي يل کهنه کار برندي نمودي بدوازه اش رهسپاربدينسان دگر بار تماشاگرانشدند شادمان زين سبب ناگهان
يک ضربه ي شاکري همچو باد گذشت از بر مهدي نيکزادنواختي جليلي شوتي مهيبگرفت مهدي آن شير مرد نجيب
به پايان رسيد خان چارم چه خوشوليکن به پرويز گفتند بهُشمبادابدين امتيازات غره شويم به ميدان فولاد بايدکه شرزه شويم بکوبيمشان سخت به پتک گران تو گويي که فولاد کوبند آهنگران
محسن سليماني