• وبلاگ : .: هواداران دو آتيشه ي استقلال :.
  • يادداشت : وقتي که سکوت کني.....
  • نظرات : 0 خصوصي ، 22 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    دست رو دلم نزار که خونه
    مگه ديوونم نپسندم
    chi begam?!
    سلام

    چقدر اصباني
    اينم رسم روزگاره ديگه!
    سلام.نه.امتحانات دانشگاه تا 11تيره.قضيه اين پيراهن شماره هفت رو شنيدم.ناراحت شدم.ولي خب اين فقط يه شماره است.عشق به فرهاد بايد تو دلمون باشه.پيراهن فقط يه تيکه پارچه است!
    پاسخ

    بايد حداقل يه فصل بايگاني ميشد
    اي صبا با تو چه گفتند که خاموش شدي؟
    چه شرابي به تو دادند که مدهوش شدي؟
    تو که آتشکده عشق و محبت بودي
    چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدي؟
    به چه دستي زدي آن ساز شبانگاهي را
    که خود از رقت آن بيخود و بي هوش شدي؟
    تو به صد نغمه زبان بودي و دل ها همه گوش
    چه شنفتي که زبان بستي و خود گوش شدي؟!
    خلق را گر چه وفا نيست و ليکن گل من
    نه گمان دار که رفتي و فراموش شدي
    تا ابد خاطر ما خوني و رنگين از توست
    تو هم آميخته با خون سياووش شدي
    ناز مي کرد به پيراهن نازک، تن تو
    نازنينا چه خبر شد که کفن پوش شدي؟!
    چنگي معبد گردون شوي اي رشك ملک
    که به ناهيد فلک همسر و همدوش شدي
    شمع شب هاي سيه بودي و لبخند زنان
    با نسيم دم اسحار هم آغوش شدي
    شب مگر حور بهشتي ات به بالين آمد
    که تواش شيفته زلف و بناگوش شدي؟
    باز در خواب شب دوش ترا مي ديدم
    واي بر من که توام خواب شب دوش شدي
    اي مزاري که صبا خفته به زير سنگت
    به چه گنجينه اسرار که سرپوش شدي
    اي سرشك اين همه لبريز شدن آن تو نيست
    آتشي بود در اين سينه که در جوش شدي
    شهريارا به جگر نيش زند تشنگي ام
    که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدي؟
    محمد حسين بهجت تبريزي(= شهريار)..
     <      1   2